|
صدای موزيك به طرز وحشتناكی بلنده . چراغها خاموشن و فلاشرها كه نور ميزنن احساس ميكنه دارن تند تنداز اون همه آدم عكس ميگيرن . عكسهای ثابت از آدمهايی كه انگار متحركن و دارن اون وسط ميرقصن . دخترك داره با خودش فكر ميكنه . گفتنش راحت نيست . چطور بايد به اون بگه . نميدونه چطور بايد شروع كنه . بهرحال توی پارتی بهترين جاست . نگاه پسرك ميكنه كه داره اون وسط شلنگ تخته ميندازه . يه نفر بهش نزديك ميشه : دوست داری باهم برقصيم ؟ - نه ممنونم . - چرا خوب ؟ تنها نشستی كه ؟ - كمی خسته ام ، ممنون . و چشمهاش پسرك رو دنبال ميكنه . - بيخيال بابا . زنش نيستی كه !
دخترك جواب نميده . تو دلش به سمج بودن يارو فكر ميكنه . از جاش بلند ميشه و توی تاريكی سعی ميكنه به كسی نخوره . كورمال كورمال دستش رو به ديوار ميگيره و ميره به سمت دستشويی . در دستشويی رو كه باز ميكنه آيدا و دوست پسرش كه اون تو هستن با هول روشون رو برميگردونن و نگاهش ميكنن . خجالت می كشه و ميخواد در رو ببنده . پسره در حالی كه از مستی تلو تلو ميخوره دست آيدا رو ميكشه و از كنارش رد ميشن و ميرن بيرون . از پشت سر صدای پسره رو ميشنوه كه ميگه : بيا ، اين اتاق خاليه ... سرش رو ميگيره توی سينك دستشويی و هی اُق ميزنه . هيچی نيست . كمی تف از گوشه لبش آويزون ميشه . نگاه آيينه ميكنه . چقدر خوشگل شده . يه دفعه بالا مياره ...
صدای موزيك بلنده . پسرك عرق كرده . زيادی خورده انگار . مياد كنارش ميشينه و دستش رو ميذاره روی پای دختر و ميگه : خانومی . ميخوای برقصيم ؟ دخترك لبخند ميزنه و می گه : الان نه . باشه بعد . - هر جور راحتی عزيزم . صدای موزيك قطع ميشه و همه چراغها روشن ميشن . آيدا و دوست پسرش روی دوتا صندلی ايستادن و دارن همديگه رو ميبوسن . همه براشون دست ميزنن . دوست پسر آيدا ميكروفون رو ميگيره و بلند داد ميزنه : از امشب ما نامزد هستيم . همه جيغ ميزنن و صدای موزيك بلند ميشه و رقص ، رقص ، فلاشر ...
پسرك سرش رو نزديك تر ميبره و ميگه : چی گفتی ؟ - گفتم من حامله ام . خواهش ميكنم به خاطر اينا كمی خودتو كنترل كن ! - حامله ای ؟ - آره - خوب چرا اينجا ميگی ؟ - توروخدا . جای ديگه ای نميشد بگم . خواهش ميكنم يه كم ... - خوب ميگی چيكار كنم ؟ - چيو چيكار كنی ؟ - اينكه حامله ای - يعنی هيچی نميخوای بگی ؟ - الان فقط ميخوام عرق بخورم و باهات بخوابم - چيكار كنی ؟ - ميخوام ... نم ات . توی يكی از اتاقهای بالا . دخترك چشماش داره از حدقه ميزنه بيرون . از پله ها كه ميرن بالا پسرك تلو تلو ميخوره و دستهاش رو ميگيره به ديوار . فكر ميكنه چه خوب ميشه وقتی برمی گردن روی دوتا صندلی وايستن و ...
صدای موزيك ناگهان قطع ميشه و همه چراغها روشن ميشن . پسرك تنها روی صندلی ايستاده و داره دستش رو ميبوسه . دستش رو كه ميبره بالا صورتش خون آلوده . از دستش هم داره خون ميچكه . توی ميكروفون داد ميزنه : من از امشب بابا شدم . اين پسرمه . همه جيغ ميزنن . فلاشرها چشمك ميزنن . صدای موزيك گم شده .
|
|