پارتي

لوركا ياري
lorcca@yahoo.com

صدای موزيك به طرز وحشتناكی بلنده . چراغها خاموشن و فلاشرها كه نور ميزنن احساس ميكنه دارن تند تنداز اون همه آدم عكس ميگيرن . عكسهای ثابت از آدمهايی كه انگار متحركن و دارن اون وسط ميرقصن . دخترك داره با خودش فكر ميكنه . گفتنش راحت نيست . چطور بايد به اون بگه . نميدونه چطور بايد شروع كنه . بهرحال توی پارتی بهترين جاست . نگاه پسرك ميكنه كه داره اون وسط شلنگ تخته ميندازه . يه نفر بهش نزديك ميشه : دوست داری باهم برقصيم ؟ - نه ممنونم . - چرا خوب ؟ تنها نشستی كه ؟ - كمی خسته ام ، ممنون . و چشمهاش پسرك رو دنبال ميكنه . - بيخيال بابا . زنش نيستی كه !

دخترك جواب نميده . تو دلش به سمج بودن يارو فكر ميكنه . از جاش بلند ميشه و توی تاريكی سعی ميكنه به كسی نخوره . كورمال كورمال دستش رو به ديوار ميگيره و ميره به سمت دستشويی . در دستشويی رو كه باز ميكنه آيدا و دوست پسرش كه اون تو هستن با هول روشون رو برميگردونن و نگاهش ميكنن . خجالت می كشه و ميخواد در رو ببنده . پسره در حالی كه از مستی تلو تلو ميخوره دست آيدا رو ميكشه و از كنارش رد ميشن و ميرن بيرون . از پشت سر صدای پسره رو ميشنوه كه ميگه : بيا ، اين اتاق خاليه ... سرش رو ميگيره توی سينك دستشويی و هی اُق ميزنه . هيچی نيست . كمی تف از گوشه لبش آويزون ميشه . نگاه آيينه ميكنه . چقدر خوشگل شده . يه دفعه بالا مياره ...

صدای موزيك بلنده . پسرك عرق كرده . زيادی خورده انگار . مياد كنارش ميشينه و دستش رو ميذاره روی پای دختر و ميگه : خانومی . ميخوای برقصيم ؟ دخترك لبخند ميزنه و می گه : الان نه . باشه بعد . - هر جور راحتی عزيزم . صدای موزيك قطع ميشه و همه چراغها روشن ميشن . آيدا و دوست پسرش روی دوتا صندلی ايستادن و دارن همديگه رو ميبوسن . همه براشون دست ميزنن . دوست پسر آيدا ميكروفون رو ميگيره و بلند داد ميزنه : از امشب ما نامزد هستيم . همه جيغ ميزنن و صدای موزيك بلند ميشه و رقص ، رقص ، فلاشر ...

پسرك سرش رو نزديك تر ميبره و ميگه : چی گفتی ؟ - گفتم من حامله ام . خواهش ميكنم به خاطر اينا كمی خودتو كنترل كن ! - حامله ای ؟ - آره - خوب چرا اينجا ميگی ؟ - توروخدا . جای ديگه ای نميشد بگم . خواهش ميكنم يه كم ... - خوب ميگی چيكار كنم ؟ - چيو چيكار كنی ؟ - اينكه حامله ای - يعنی هيچی نميخوای بگی ؟ - الان فقط ميخوام عرق بخورم و باهات بخوابم - چيكار كنی ؟ - ميخوام ... نم ات . توی يكی از اتاقهای بالا . دخترك چشماش داره از حدقه ميزنه بيرون . از پله ها كه ميرن بالا پسرك تلو تلو ميخوره و دستهاش رو ميگيره به ديوار . فكر ميكنه چه خوب ميشه وقتی برمی گردن روی دوتا صندلی وايستن و ...

صدای موزيك ناگهان قطع ميشه و همه چراغها روشن ميشن . پسرك تنها روی صندلی ايستاده و داره دستش رو ميبوسه . دستش رو كه ميبره بالا صورتش خون آلوده . از دستش هم داره خون ميچكه . توی ميكروفون داد ميزنه : من از امشب بابا شدم . اين پسرمه . همه جيغ ميزنن . فلاشرها چشمك ميزنن . صدای موزيك گم شده .

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30723< 7


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي